به شهادتش افتخار می کنم ولی جای خالیش ...
با خاطراتش زندگی می کنم می دانستم روزی شهید می شود ولی نه به این زودی...
آخه اون فقط 17 سالش بود...
اینها گوشه ای از صحبتهای مادر شهید حسین غلام کبیری (اولین شهید فتنه 88) بود.
اشک های مادر...
دلتنگی پدر...
یادش را در عمل و زندگیمان گرامی بداریم...
جانباز اعصاب و روان :
نوشتن برام سخت شده خیلی وقته مطلب نمی نویسم بهتر بگم از دل نمی نویسم
نوشتن از شهدا و سیره شهدا ارادت و اخلاص می خواد عشق می خواد و ...
با خودم فکر می کنم که عقب نشینی بی فایدست بی تفاوتی به بازماندگان دفاع مقدس دور از معرفته
چند وقت دیگه ثبت نام راهیان نور و گریه و اظهار دلتنگی و ...
آیا با خودمان فکر کرده ایم که درهمسایگی ما شاید جانبازی باشد که به دیدار ما شاد شود
جانبازانی هستند که بچه هایشان حسرت یک روز مسافرت را دارند .
آیا باور می کنیم ؟
بازماندگان جنگ و خانواده های دردمندشان چقدر در زندگی ما شناخته شده اند؟؟؟؟؟؟
بیشتر فکر کنیم که بعد شهدا چه کرده ایم ؟
سلام
با توکل بر خدا و با انگیزه ادامه دادن راه شهدا و جانبازان و با کمک شما دوستان امید دارم که بتوانم مطالب و دلنوشته های خوبی ارائه دهم .
یا علی